۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

سیاست کار خانگی

نویسنده: Patricia Mainardi از گروه Redstockings - سال 1970

 
"اگرچه زنان از قدرت شوهران شکایت نمی کنند، با اینحال هر یک از شوهر خود و یا شوهر دوست خود گلایه می کند. این مسئله در مورد تمام موارد بردگی، حداقل در مرحله ی آغازین جنبش های رهایی طلبی، صادق است. بردگان در ابتدا از قدرت اربابان گلایه نکردند، بلکه از ظلم و ستم آنان شکایت کردند." - جان استوارت میل در باب انقیاد زنان
زن آزاد - بسیار متفاوت از آزادی زن! اولی اشاره به انواع مختلف چیزهای لذت بخش دارد (که گذشته از جاهای دیگرشان) باعث دلگرمی مردان رادیکال می شود. دیگری اشاره به کار خانگی دارد. اولی به معنی س.ک.س بدون ازدواج، س.ک.س قبل از ازدواج، مناسبات دنج خانه داری ("من با این خوشگل خانم زندگی می کنم") و از خود رضایتی از دانستن اینکه تو از آن مردانی نیستی که به جای یک زن، خواهان یک ضعیفه ی سربه زیر باشد، است. آن یکی بعداً خواهد آمد. بالاخره، کیست که هنوز هم خواستار آن کالای قدیمی، زن خانه دار آمریکایی، شوهر بودن، خانه و کودک باشد؟ کالای جدید؛ زن آزاد، بیشتر س.ک.س می کند و ترجیحاً شغلی نظیر رقصیدن، سفالگری یا نقاشی کردن دارد که می تواند با کارهای خانه نیز مطابقت داشته باشد.
در طرف دیگر، رهایی زن قرار دارد - و کار خانگی. چه؟ می گویی که کار خانگی ناچیز و پیش پا افتاده است؟ چه عالی! این درست همان چیزی است که بنده در ذهن داشتم. به نظر کاملاً معقول و مستدل می آید. ما هر دو دارای شغل بودیم و بایستی چند روزی در هفته را کار می کردیم تا زندگی مان را بگذرانیم. پس چرا در انجام کار خانگی سهیم نشویم؟ این را به همسرم پیشنهاد کردم و او قبول کرد - اغلب مردان باحال تر از این هستند که شما را بار اول کامل رد بکنند. گفت که حق با توست. پیشنهاد منصفانه ای است. سپس اتفاق جالبی رخ داد. من این اتفاق را تنها می توانم با توضیح این مسئله شرح دهم که ما زنان بیشتر از آنچه که بتوانیم تصور کنیم، شست و شوی مغزی شده ایم، احتمالاً به خاطر سال های متعدد از مشاهده ی تلویزیون و دیدن زنانی که به خاطر کف براق اتاق ها به وجد می آیند و یا در اثر دیدن یقه های چرکین لباس ها در هم می شکنند. مردان چنین نیستند. آنان واقعیت اصلی و اساسی کارخانگی را از همان ابتدا تشخیص می دهند. که کار خانگی کار پست و قبیحی است.
این لیست کارهای روزمره ی من است: خرید خواربار، حمل خواربارها به خانه، کنار گذاشتن و مرتب کردنشان؛ آشپزی کردن و شستن ظروف؛ شستن رخت ها؛ تمیز و مرتب کردن خانه، شستن و تمیز کردن در و دیوار خانه. این لیست می تواند ادامه داشته باشد ولی خود احتیاجات و ضروریات به اندازه ی کافی بد هستند. همه ی ما باید این کارها را بکنیم و یا کس دیگری را استخدام کنیم که این کارها را برایمان انجام دهد. شوهرم هرچه بیشتر در مورد این کارها تأمل کرد، بیشتر و بیشتر بیزار گشته و از انجام این کارها طفره رفت، تا جایی که از دکتر جکیل مهربان و باملاحظه تبدیل شد به دکتر هاید حیله گر که حاضر بود برای روبرو نشدن با دهشت کارخانگی دست به هر کاری بزند. با احساس این مسئله که دارد به گوشه ای مملو از ظروف کثیف، جارو و خاک انداز و زباله های بدبو کشانده می شود، دندان های جلویی اش بلندتر و تیزتر شده و چشمانش وحشی تر شدند. کارخانگی پیش پا افتاده و ناچیز است؟ نه در زندگی تو! فقط سعی کن بار مسئولیت را سهیم شوی.
نتیجاتاً دیالوگی پدیدار شد که چندین سال است ادامه دارد. اینجا به چند نکته ی مهم این دیالوگ اشاره می کنم: "برای من مسئله ای نیست که در انجام کارخانگی سهیم شوم، اما من کارها را به خوبی انجام نمی دهم. هر کدام ما بایستی آن کارهایی را انجام دهد که به آن ها به خوبی وارد است." به عبارت دیگر: متاسفانه من در انجام کارهایی نظیر شستن ظروف و آشپزی وارد نیستم. آنچه من به آن وارد هستم مختصری نجاری است و تعویض لامپ ها و جابجا کردن مبلمان (چندبار مبلمان را جابجا می کنی؟) به عبارت دیگر: از نظر تاریخی، طبقات پایین تر (سیاهپوستان و زنان) صدها سال تجربه ی انجام کارهای پست و بنده وار را دارند. تربیت دیگران برای انجام این کارها به منزله ی هدر دادن نیروی انسانی است. به عبارت دیگر: من خواهان کارهای کند، احمقانه و خسته کننده نیستم، بنابراین تو باید آن ها را انجام دهی.
"من مشکلی با تقسیم کارها ندارم، اما تو باید به من نشان دهی که چکار کنم." به عبارت دیگر: من سوالات زیادی می پرسم و تو باید همه چیز را همیشه به من نشان دهی، چرا که من آن ها را به خوبی به خاطر نمی سپارم. همچنین، همنیطور ننشین و مطالعه کن زمانیکه من دارم کارها را انجام می دهم، چرا که آنقدر اذیتت خواهم کرد تا اینکه برایت آسانتر باشد اگر خودت کارها را انجام دهی.
"ما قبلاً خیلی خوشحال تر بودیم!" (هر بار که نوبت او بود کارها را انجام دهد، این را می گفت.) به عبارت دیگر: من قبلاً خوشحال تر بودم. به عبارت دیگر: زندگی بدون کار خانگی سعادت است. اینجا اختلاف نظری نیست. توافق صد در صد.
"ما هر کدام استانداردهای متنوعی داریم. و چرا من باید با استانداردهای تو کار کنم؟ این غیرمنصفانه است." به عبارت دیگر: اگر من توسط گرد و خاک و آت و آشغال اذیت شوم، خواهم گفت، "این خانه درست مثل یک طویله است" یا "چطور ممکن است که کسی اینگونه زندگی کند؟" و بعد منتظر عکس العمل تو خواهم ماند. می دانم که تمام زنان احساس ناخوشایندی دارند به نام "گناه حاصل از خانه ی به هم ریخته و آشفته" یا "کار خانگی نهایتاً مسئولیت من است." می دانم که مردان باعث آن احساس ناخوشایند هستند - اگر کسی برای دید و بازدید بیاید و خانه مثل طویله باشد -- مهمانان نخواهند گفت که "چه مرد خانه دار کثیف و بی سلیقه ای." در همه حال، همه ی تقصیرات به گردن تو (زن) خواهد افتاد. من می توانم تو را گول بزنم. به عبارت دیگر: یعنی که من می توانم به خاطر کار خانه به چیزهای متعددی دامن بزنم. در آخر، اگر خودت کار خانه را انجام دهی آسانتر از این خواهد بود که سعی کنی من آن ها را نصفه و نیمه انجام دهم. یا اینکه من پیشنهاد می کنم پیشخدمت استخدام کنیم. او سهم من از کارهای خانه را انجام خواهد داد. تو هم سهم خودت را انجام خواهی داد. کارخانگی کار زنان است.
"من مخالف تقسیم کارخانگی نیستم، ولی تو نمی توانی مرا وادار کنی که آن را با برنامه ی زمانی تو انجام دهم." به عبارت دیگر: مقاومت منفعل. من سهم خود را هر موقع که دلم بخواهد انجام خواهم داد، تازه اگر بخواهم که انجامش دهم. اگر کار من شستن ظروف است، یکبار در هفته برای من آسانتر است. اگر شستن رخت و لباس ها باشد، یکبار در ماه. اگر تمیز کردن در و دیوار باشد، یکبار در سال. اگر دوست نداری، خودت این کارها را مکررا انجام بده، و دیگر کاری برای من باقی نخواهد ماند.
"من بیشتر از تو از کارخانگی متنفرم. [ولی انجام آن ها] برای تو زیاد مهم نیست." به عبارت دیگر: کارخانگی کار مزخرف و آشغالی است. گه ترین کاری است که تابحال انجام داده ام. کارخانگی برای فرد باهوش و خردمندی مثل من تحقیرکننده و خفت آور است. اما برای کسی با ذکاوت تو...
"کارخانگی ناچیز تر از آن است که حتی بخواهیم در موردش حرف بزنیم." به عبارت دیگر: حتی بی ارزش تر از آن است که بخواهی انجامش دهی. کارخانگی در شأن من نیست. هدف و سرنوشت من در زندگی سر و کله زدن با موضوعات مهم است. هدف و سرنوشت تو کار کردن با موضوعات ناچیز و بی معنی است. تو بایستی کارخانگی را انجام دهی.
"این مشکل کارخانگی مشکل زن و مرد نیست. در هر رابطه ای بین دو فرد، یکی از طرفین دارای شخصیت قوی تری است و بر رابطه حکمفرما می شود." به عبارت دیگر: من (مرد) باید آن شخصیت قوی تر باشم.
"در جوامع حیوانی، به عنوان مثال در جوامع گرگ ها، گرگ بالادست گله معمولا نر است که بر اساس قدرت حیله گری و ذکاوت خود انتخاب می شود و نه قدرت حیوانی اش. به نظر تو جالب نیست؟" به عبارت دیگر: من تمام توجیهات تاریخی، روانی و بیولوژیک را در اختیار دارم تا تو را زیردست نگه دارم. چطور انتظار داری که گرگ بالادست گله با تو مساوی باشد؟
"[جنبش] آزادی زن یک جنبش سیاسی نیست." به عبارت دیگر: انقلاب بیش از اندازه به خانه نزدیک شده است. به عبارت دیگر: من تنها به اینکه چطور خودم مورد ستم قرار می گیرم علاقه دارم و نه به اینکه چطور به دیگران ستم می کنم. در نتیجه، جنگ، سیاهه [ی سربازان اجباری] و دانشگاه مسائلی سیاسی هستند. اما جنبش آزادی زن سیاسی نیست.
"دست آوردهای مردان همیشه متکی به کمک گرفتن از دیگران، بخصوص از زنان، بوده است. کدام یک از مردان بزرگ و برجسته قادر به رسیدن به دست آوردهای خود بود اگر مجبور بود کارخانگی اش را خودش انجام دهد؟" به عبارت دیگر: ظلم و ستم بخش اساسی و انتگرالی از سیستم است و من به عنوان یک مرد سفیدپوست آمریکایی، فایده های این سیستم را دریافت می کنم. و نمی خواهم دست از آن ها بردارم و ترکشان کنم.
دموکراسی مشارکتی در خانه آغاز می شود. اگر خواستار اجرای سیاست های خود هستی، چندین نکته را باید به خاطر بسپاری.
1. او بیشتر از تو آن را احساس می کند. او اندکی از فراغت خود را از دست می دهد و تو اندکی از آن را به دست می آوری. میزان مقاومت او معیار سنجش ستم به توست.
2. اکثریت مردان آمریکایی عادت به انجام کار یکنواخت و تکراری که هیچگاه هم منجربه دست آوردهای دیرپا، چه برسد به دست آوردهای مهم، نشود، ندارند. به همین خاطر است که ترجیح می دهند به جای شستن ظروف کثیف، کابینت ها را تعمیر کنند. اگر سعی و تلاش انسان را همانند یک هرمی در نظر بگیریم که عالی ترین دست آوردهای مردان در رأس آن قرار دارند، پس زنده ماندن شخص در ته آن هرم است. مردان همیشه خدمتکارانی (یعنی زنان) را داشته اند که همواره مراقب این لایه ی پایینی زندگی بوده اند در حالیکه خود تمام سعی و تلاششان را به لایه های بالایی محدود کرده اند. از اینرو جالب است زمانی که مردان از زنان می پرسند - کجاست نقاشان و سیاستمداران برجسته ی شما؟ خانم ماتیس یک مغازه را می گرداند تا ماتیس بتواند نقاشی کند. خانم مارتین لوتر کینگ هم از خانه ی کینگ مراقبت کرده و فرزندان او را بزرگ می کرد.
3. برای کسی که همیشه خود را به عنوان مخالف هر نوع ظلم و ستم توسط انسانی بر انسان دیگر می دانسته، درک این مسئله که خود در زندگی روزمره اش این استثمار را پذیرفته، اعمال کرده (و از آن منفعت برده) به طور وحشتناکی دردناک و تکان دهنده است؛ و درک این مسئله که فرق چندانی بین وی و نژادپرستی که می گوید، "سیاهپوستان قادر به احساس درد نیستند" (برای زنان مهم نیست که کارهای گه را انجام دهند) وجود ندارد؛ و اینکه قدیمی ترین نوع ظلم و ستم در تاریخ، ستم به 50 درصد مردم توسط 50 درصد بقیه بوده است.
4. خود را با دانشی از روانشناسی انسان های ستمدیده ی جهان و همچنین چندین فاکت در مورد جوامع حیوانی مجهز کن. اقرار می کنم که بازی کردن با ایده هایی نظیر گرگ بالادست گله و یا اینکه چه کسی اجتماع گوریل ها را رهبری می کند احمقانه است، اما چاره ای نیست، چون مردان همیشه آن ها را به عنوان آخرین سنگر خود به کار می برند. در مورد زنبورها صحبت کن. یا اگر واقعاً کفری شده ای، موضوع س.ک.س عنکبوت ها را پیش بکش. عنکبوت ها س.ک.س می کنند. عنکبوت ماده سر عنکبوت نر را گاز می گیرد و از جا می کند. ولی روانشناسی انسان های ستمدیده احمقانه نیست. یهودیان، مهاجران، سیاهپوستان و تمام زنان همواره همان مکانیزم های روانی را برای زنده ماندن به کار گرفته اند، تحسین ستمگر، تجلیل و ستایش ستمگر، آرزوی شبیه بودن به ستمگر، آرزوی اینکه ستمگر او را دوست داشته باشد، اغلب به این خاطر که فرد ستمگر تمام قدرت را در دست دارد.
5. به عبارتی، همه مردان اندکی دچار اختلال شخصیتی اسکزویید (اختلالی شخصیتی که فرد نسبت به دیگران بی‌تفاوت است) و جدا از واقعیت برقرار داشتن زندگی هستند. این باعث می شود که آن ها بتوانند آسانتر با زندگی بازی کنند. این موضوع تقریباً دیگر تبدیل به کلیشه شده که زنان از فرستادن فرزندان خود به جبهه های جنگ و از دست دادنشان در آن جنگ ها غم و اندوه بیشتری را احساس می کنند، چرا که آن ها را به دنیا آورده اند، به آن ها شیر داده و بزرگشان کرده اند. مردانی که آن جنگ ها را آغاز کرده اند، هیچکدام از این کارها را [که یک زن برای کودک خود انجام می دهد] را انجام نداده اند و برآوردهایی سطحی و مصنوعی در مورد ارزش زندگی انسان دارند. یک ساعت در روز برآورد کمی است برای مدتی که فرد باید از خود نگهداری کند. با تحمیل کردن این کار به دیگران، مرد هفت ساعت در هفته [برای نگهداری خود] دارد و یک روز کاری بیشتر برای بازی کردن با ذهن خود و نه نیازهای انسانی اش. با نگاهی به سیر تحولات چند نسل اخیر، واضح است که انتزاع ترسناک زندگی مدرن از کجا پدیدار شده است.
6. با مرگ هر یک از اشکال مختلف ظلم و ستم، زندگی تغییر یافته و اشکال جدیدی پدیدار می شوند. در اوایل قرن معاصر، آریستوکرات های انگلیسی از اندیشه ی اعطای حقوق مدنی به مردان کارگر وحشت داشتند و مطمئن بودند که این کار به نشانه ی مرگ تمدن و بازگشت به بربریت خواهد بود. بعضی از خود کارگران نیز فریب این نیرنگ را خورده بودند. درست به مانند موضوعاتی همچون حداقل دستمزد، لغو برده داری و حق رأی برای زنان. زندگی تغییر می یابد ولی همچنان ادامه دارد. هرگز فریب این را نخورید که همه چیز از بین خواهد رفت اگر مردان ظرف ها را بشویند. آن ها خواهند گفت که شما انقلاب را عقب نگه داشته اید (انقلاب آن ها را). ولی شما در واقع آن را به پیش می برید (انقلاب خودتان را).
7. همیشه کارها را بازرسی کنید. در فواصل معین ببینید چه کسی واقعاً کارها را انجام می دهد. این چیزها سیر قهقرایی دارند و یک سال بعد، باز هم زن است که تمام کارها را انجام می دهد. بعد از یک سال، لیستی از کارهایی که مردان به ندرت -تازه آن هم اگر - انجام داده اند را تهیه کنید. خواهید دید که شستن ظروف، شستن توالت، تمیز کردن یخچال و اجاق گاز در بالای لیست هستند. اگر لازم باشد از کارت ساعت استفاده کنید. او شما را به پست و حقیر بودن متهم خواهد کرد. او بالاتر از این چیزها (کارخانگی) است. به یاد داشته باشید که بدترین کارها کدام ها هستند، بخصوص آن هایی که هر روز و یا چندبار در روز باید انجام شوند. همچنین کارهایی که کثیف هستند را به خاطر بسپارید - جابجا کردن کتاب ها، روزنامه ها و غیره خیلی خوشایندتر از شستن ظروف کثیف است. کارهای کثیف را یک در میان انجام دهید. کار یکنواخت روزمره است که تو را از پای در می آورد. علاوه بر این، اطمینان حاصل کنید که مسئولیت انجام کارهای خانه را با کمک های گاه و بیگاه او به عهده ندارید. "امشب من برای تو شام درست می کنم" به این معنی است که این کارها در حقیقت وظیفه ی توست و اینکه او چه مرد نازنینی است که بعضی از این کارها را برای تو انجام می دهد.
8. بسیاری از مردان در دوران مجردی زندگی دنج و راحتی داشته اند. تابویی وجود دارد که می گوید زنان نبایستی در حضور مردان به خود فشار بیاورند - ما 50 پوند خواربار را اگر لازم باشد با خود حمل می کنیم، اما اجازه نداریم در بطری را باز کنیم اگر کس دیگری آن اطراف باشد که این کار را برایمان انجام دهد. آنطرف سکه هم این است که مردان نبایستی در غیاب زنان قادر به نگهداری از خود باشند. هر دو بهانه هایی هستند که زنان کارخانگی را انجام دهند...
در حال تمام کردن این مطلب بودم که شوهرم وارد شد و پرسید که چکار می کنم. مقاله ای در مورد کارخانگی می نویسم. "کارخانگی؟" پرسید. "کارخانگی؟ آه خدای من، تو چقدر می توانی غیرمعقول و بی اهمیت شوی؟ مقاله ای در مورد کارخانگی."
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر